loading...
.:: هـــمه چـــیز واســـه ایــــرونیـــــی هـــا ::.
سعید مشهدی زاده بازدید : 565 دوشنبه 04 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
داستان جدید

زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند. روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟

ادامه داستان را در ادامه مطلب بخوانید.

یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند. روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟

پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.

پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟

پسر گفت: نه

روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد.

پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به کتابخانه رفتیم و به ما یاد دادند که از کتاب های آنجا چطور استفاده کنیم.

بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود.

از آنجایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت: پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.

بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت.

دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده.

گفتند مریض است !!!

دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند !

بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.

وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس اروپایی این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند…؟!

مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:

ما هم ۷۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم !!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
ما را اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم ما را ایا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ ما را اینگونه باور کن!!!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    چه مطالبی بیشتر دوست داری؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 309
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 230
  • آی پی امروز : 76
  • آی پی دیروز : 75
  • بازدید امروز : 187
  • باردید دیروز : 339
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 768
  • بازدید ماه : 4,829
  • بازدید سال : 56,534
  • بازدید کلی : 472,619
  • کدهای اختصاصی

    ابزار امتیاز دهی

    ابزار هدایت به بالای صفحه